💠 تازه داماد
🔻صدای تکبیر بلند شد، وهب شمشیر حمایل کرد، هانیه چوبی دست گرفت و دستانش رو باز کرد و گفت: اجازه نمیدم بری، یا باهم به میدان میریم یا نباید بری، امام لبخندی زد و گفت: جنگ برای زن ها واجب نیست، هانیه رو به همسر کرد و گفت: تو کشته بشی میری پیش حورالعین و منو فراموش می کنی.
بهم دو تا قول بدید:
وقتی کشته شدی بدون من بهشت نری.
بعد رو به امام کرد و گفت: بعد وهب من خدمتکار خواهرت باشم.
اشک از دیده امام جاری شد، قول داد و وهب به میدان رفت.
📌مجله دیدار آشنا، شماره 22 , محمد مهدی کریمی نیا
#پرچم_عزت
#ایران_حسین
#حسین_حسین_شعار_ماست
فرم در حال بارگذاری ...