آغاز سال!
با جمعی کنار مزرعهاش ایستاد بود، دستش را روی خاک گذاشت و لبخندی زد و گفت: امروز اول پاییز برایم اول سال است که حساب و کتابهایم را میسنجم که سود کردهام یا ضرر.
🔸دیگری میگفت برای من اول زمستان، اول سال است. کارخانه با برنامهی تازه پیش میرود، نوآوریهایم شروع میشود. صنعت راکد نمیماند، هر سال باید دوباره از نو آغاز کرد.
🔹دیگری دستی به لباسش کشید و گفت: برای ما خیاطها اول سال روز اول بهار است که لباس نو برای عید مردم میدوزیم.
🔸عارفی از کنارشان رد میشد، گفت: برای من، آغاز سال با ماه خدا شروع میشود. از این رمضان تا رمضان بعد، خود را میسنجم. آیا بهتر از سال پیش شدهام؟
#حکایت