آخرین شب قدر!
30 اسفند 1403
اتاق کوچک علامه با نور کمسوی چراغ روشن شده بود. شب قدر بود، شبی که همیشه بیدار میماند، اما آنشب فرق داشت.
🔸در برابرش، آخرین برگهای تفسیر باز بود. سالها بود که شبهای قدر را به تحقیق و بحث در آیات الهی میگذراند، اما آنشب، دلش گواهی میداد که پایان راه نزدیک است.
🔹قلم را برداشت و آخرین جمله را نوشت. لحظهای سکوت کرد. انگار جهان در برابر این کلمات متوقف شده بود. نگاهی به کتابش انداخت، دستی روی نوشتههایش کشید و آرام چشمانش را بست.
🔸نزدیک اذان صبح بود، خانمش با سینی سحری وارد اتاق آقا شد. علامه کتاب بدست گرفته بود و لبخند کم رنگی بر لب داشت و نور صبحگاهی بر چهرهاش افتاده بود.
📚یادها و یادگارها، علی تاج الدینی، ص82.83
#حکایت